چطور در شلوغی‌های زندگی غرق نشویم؟

چطور در شلوغی‌ های زندگی غرق نشویم

تا حالا شده است احساس پوچی و سردرگمی به سراغ‌تان بیاید و بی‌هدف روزها را به شب برسانید؟ به پیدا کردن خودتان و معنای واقعی زندگی در این همهمه و شلوغی فکر می‌کنید؟ شاید رابطه‌ای که در آن هستید، شغل یا عادات بد شما را از خودتان دور کرده باشند. شاید هم زندگی به‌طور کلی اسباب سردرگمی شما را فراهم کرده باشد. فارغ از دلیل مسئله، باید بدانید که تنها نیستید. این مسئله منحصربه شما نیست و هر انسانی، در برهه‌هایی از زندگی با آن روبه‌رو می‌شود. اما چاره چیست؟ چطور می‌توانیم در شلوغی‌های زندگی خودمان را گم نکنیم و هدف و معنایی برای زندگی قائل باشیم؟ این سؤالی است که در این مقاله به‌دنبال جوابی برای آن هستیم و نکته‌هایی برای رسیدن به این هدف مطرح خواهیم کرد.

پیش از ذکر نکته‌ها، شرح‌حال کوتاهی از تجربهٔ شخصیِ کسی که آن‌ها را عنوان کرده است خواهید خواند.

داستان یک تصادف

فوریهٔ ۲۰۱۷ بود که زندگیم به‌معنای واقعی کلمه زیرورو شد. تصادف بدی با موتورسیکلت باعث آسیب دیدن مغزم شد. البته من ده سال قبل‌تر از این حادثه خودم را «گم» کرده بودم. زمانی که در یک حادثهٔ رانندگی دچار شکستگی کمر شدم. این تصادف تازه، طبق آنچه دکترهایم می‌گفتند، باعث ضربهٔ مغزی من شده بود. اختلالی که در آن کارکرد معمول مغز به هم می‌ریزد و علت آن معمولا وارد شدن ضربه‌ای شدید و ناگهانی به سر است. مسئله تا حدی جدی بود که حتی امکان داشت قدرت راه رفتن را برای همیشه از دست بدهم.

خوشبختانه این حادثه من را زمین‌گیر نکرد. دوران توان‌بخشی را با موفقیت گذراندم و به زندگی روزمره برگشتم. از این نظر خوب از پس حادثه برآمدم. اما نکته‌ای که از توجه به آن غافل شدم، اضطراب پس از آسیبی بود که معمولا به‌دنبال چنین حوادثی مشکلات روحی و روانی ایجاد می‌کند.

زمانی که دچار آسیب مغزی شدم، تازه متوجه شدم که سال‌ها احساسات و هیجانات نهفته‌ام را سرکوب می‌کردم. سعی می‌کردم بیشتر از این دربارهٔ مسائل و اختلالات مرتبط با ضربهٔ مغزی تحقیق نکنم. اما این کار من را بهتر که نکرد هیچ، بلکه روزبه‌روز اضطرابم را بیشتر کرد و علائم و نشانه‌های بیشتری از بیماری در من ظاهر شد.

مسئله‌ای که دربارهٔ آسیب‌ها و ضربه‌های این‌چنینی وجود دارد این است که به لایه‌های عمیق‌تری از ذهن انسان راه پیدا می‌کنند (ضمیر ناخودآگاه). اگر ازشان غافل شوید و به حال خود رها بشوند، با تجربهٔ حادثه‌ای که درد ناشی از آن‌ها را به خاطر بیاورد، ناگهان زخم کهنه‌شان سر باز می‌کند و مثل سیلی که به صورت بزنند، انسان را غافلگیر می‌کنند.

سال‌های سال تلاش کردم از هیجانات، افکار و نشانه‌های ناشی از تصادف اولم فاصله بگیرم و فراموش‌شان کنم. می‌خواستم به هر قیمتی شده از آسیب روحی آن فاصله بگیرم. این شد که خودم را وقف کار و زندگی کردم.

متوجه این مسئله نبودم که نادیده گرفتن خاطرات ناخوشایند گذشته باعث وخیم‌تر شدن اوضاع می‌شود. روان‌شناس‌ها می‌گویند وقتی آسیب و حادثه‌ای جدی را تجربه می‌کنیم، با تمام انرژی‌مان تلاش می‌کنیم خاطرات حادثه را به لایه‌های ناخودآگاه ذهن منتقل کنیم. از هر چه ما را به یاد آن بیندازد دوری می‌کنیم و سعی می‌کنیم به زندگی روزمره توجه کنیم.

من از حادثه جان سالم به در بردم و فکر می‌کردم همین برایم کافی است، اما اشتباه می‌کردم. در فراموش کردن خاطرات ناخوشایند برای خودم استادی شده بودم. اما ضربه‌ای که به مغزم وارد شد، خواب فراموشی‌ام را پاره کرد. زمان آن رسیده بود که با گذشته‌ام رودررو شوم.

حق انتخابی نداشتم. باید خودم را گم می‌کردم تا بتوانم دوباره خودم را پیدا کنم. می‌پرسید چطور این کار را کردم؟ با تغییر رویه‌ای که پیش گرفته بودم.

آسیب روحی ناشی از حادثه در ضمیر ناخودآگاه جای می‌گیرد، بنابراین مسئله‌ای درونی است و به بدن ارتباط دارد. برای اینکه سرکوب خاطرات بدم را متوقف کنم، بیشتر به نیازهای روزانهٔ ذهن، بدن و روحم توجه کردم و بیشتر برای این مسائل وقت گذاشتم.

به‌مرور یاد گرفتم هیجان‌ها و احساساتم را تحت‌کنترل بگیرم و بر آن‌ها تسلط داشته باشم (البته هنوز هم در حال یادگیری هستم) و مهم‌تر از آن، به نیازهایم توجه می‌کنم و از خط قرمزهایی که برای خودم در نظر گرفتم، محافظت می‌کنم.

مراقبت از خودم دیگر برایم حکم کاری تجملی را ندارد. تبدیل به مهم‌ترین اولویتم شده است. روند درمانم هنوز متوقف نشده است. طی دو سال گذشته، سعی کردم با تمام وجود به خودم عشق بورزم.

خودم را گم کردم و این مسئله باعث شد تا بتوانم دوباره به خودم توجه کنم و به خودم بیایم. به عقیدهٔ من همهٔ ما این توانایی را داریم که از دل شلوغی‌ها و همهمهٔ زندگی پیام و معنایی بیرون بکشیم. همه چیز با پذیرفتن ضعف‌های‌مان شروع می‌شود. اینکه دیگر احساسات و هیجان‌های نهفته را سرکوب نکنیم و با شجاعت، توانایی‌های‌مان را نشان بدهیم. حتی اگر نتیجهٔ نهایی تنها به تلاش‌های ما بستگی نداشته باشد.

۴ مرحله برای پیدا کردن خود واقعی تان در زندگی

ماهیت زندگی شلوغی و آشفتگی است. باید وارد میدان شد و گاه‌به‌گاه، طعم نه‌چندان خوشایند ضربه‌های آن را چشید. در غیر این صورت کاری که می‌کنید اسمش زندگی نیست.

اگر واقعا می‌خواهید بدانید که چه کسی هستید، نباید با گم شدن مشکلی داشته باشید. این قدم اولیه برای پیدا کردن خود واقعی‌مان است. نکات زیر در مسیر پیدا کردن خود و دوری از سردرگمی در شلوغی‌های زندگی کمک‌حال‌تان خواهند بود:

۱. برای مدتی کوتاه از دنیای مجازی فاصله بگیرید

فاصله گرفتن از دنیای مجازی برای اینکه در شلوغی های زندگی غرق نشویم

شاید مهم‌ترین مشخصهٔ دنیای امروز ما حضور گستردهٔ تکنولوژی در آن باشد. در چنین دنیایی به‌سادگی ممکن است از خود واقعی‌مان فاصله بگیریم.

تکنولوژی این امکان را برای‌مان فراهم کرده است که در کسری از ثانیه، با هر کس، در هر کجای این کرهٔ خاکی ارتباط برقرار کنیم. با استفاده از ابزارهایی که تکنولوژی در اختیارمان گذاشته است، به منابع اطلاعاتی بی‌انتهایی دسترسی پیدا کرده‌ایم و در هر زمینه‌ای که بخواهیم، امکان کسب دانش بیشتر وجود دارد. اما نکتهٔ منفی‌ای که در خصوص آن وجود دارد، این است که باعث شده ما کمی از خودمان، یکدیگر و به‌طور کلی زندگی واقعی ، فاصله بگیریم.

کامپیوتر و تکنولوژی ارتباطات،‌ واقعیتِ مجازی را برای‌مان به ارمغان آورده‌اند. مجازی از واقعیت، یا به‌عبارت بهتر، چیزی که بسیار شبیه به واقعیت است، اما خود آن نیست. تکنولوژی تبدیل به پدیده‌ای شده است که امکان فرار از واقعیت های زندگی را برای‌مان فراهم می‌کند.

تا به حال به این فکر کرده‌اید که به‌مدت یک روز، یک هفته یا حتی یک ماه از دنیای مجازی فاصله بگیرید؟ شکی نیست که حتی فکر کردن به آن هم مضطرب‌تان می‌کند، این طور نیست؟

البته دنیای مجازی و تکنولوژی مزایای بسیاری دارند و دوری از آن‌ها، دالّ بر بد بودن‌شان نیست، بلکه هدف مهم‌تری برای این کار وجود دارد. هدف این است که به خودمان برگردیم و تمرکز و توجه‌مان را معطوف به آن چیزی کنیم که فقط و فقط برای خودمان اهمیت دارد.

هدف این نیست که به‌کل استفاده از محصولات مرتبط با تکنولوژی را متوقف کنید. کافی است تلاش کنید روزانه، حتی برای یک ساعت هم که شده، از این دستگاه‌ها فاصله بگیرید. سعی کنید با محیط اطراف و کسانی که کنارشان هستید ارتباط برقرار کنید و برای این کار، هر چه حواس‌تان را پرت می‌کند کنار بگذارید.

برای توجه به دنیای درونی و شناخت بهتر و تقویت ذهن و روح، به آرامش نیاز داریم. فاصله گرفتن از تکنولوژی برای مدتی محدود می‌تواند به فراهم شدن این آرامش کمک کند.

۲. کمی ریسک‌پذیر باشید

اهمیت ریسک‌پذیری برای اینکه در شلوغی های زندگی غرق نشویم

برای چند لحظه بی‌تعارف و صادقانه به زندگی‌تان فکر کنید… به نظرتان محافظه‌کارانه زندگی می‌کنید؟ اگر بیش از حد خودمان را درگیر مرز و محدوده‌های منطقه امن ذهنی‌مان کنیم، به‌مرور زندگی کسل‌کننده خواهد شد و احساس بکر بودن و هیجان‌انگیز بودن آن از بین می‌رود.

عمده‌ترین دلیل ناراضی بودن اشخاص از زندگی‌شان این است که میانه‌روی را به ریسک پذیری ترجیح می‌دهند. بیشتر ما مسیری را انتخاب می‌کنیم که ایمن‌تر و نزدیک‌تر به دنیای واقعی است (به‌جای اینکه دنباله‌روی ایده‌ها و تمایلات این‌چنینی باشیم) و اگر دنیای‌مان را به قایقی تشبیه کنیم، کمتر میلی به تکان دادن آن نشان می‌دهیم. این رویکرد قابل‌درک است. شنا کردن خلاف جهت آب و داشتن تمایلات و خواسته‌های متفاوت از عامهٔ مردم پرمخاطره است.

ترجیح می‌دهیم همه‌چیز همین طور که هست باقی بماند تا آنکه میل به تغییر شرایط نشان بدهیم. این ماهیت انسان است. تکنولوژی‌های مرتبط با تصویربرداری از مغز این ادعا را تا حدود زیادی اثبات می‌کنند که انسان ذاتا میلی به ریسک‌پذیری نشان نمی‌دهد.

متأسفانه میانه‌روی و محافظه‌کاری ما را به جایی نمی‌رساند. تجربه نشان می‌دهد این رویکرد در کوتاه‌ترین زمان ممکن احساس سردرگمی به وجود می‌آورد.

زندگی اگر همیشه قابل‌پیش‌بینی می‌بود، ما هیچ‌وقت تغییر نمی‌کردیم. در نتیجه پیشرفت هم غیرممکن می‌شد.

تنها اصل پایدار این دنیا تغییر است. تغییر را در زندگی می‌توان به قطاری تشبیه کرد که همیشه در حال حرکت است. اگر نخواهید سوار آن شوید، از غافله جا می‌مانید. به همین سادگی. تنها راه ممکن برای خودشناسی این است که در شرایطی قرار بگیریم که با آن احساس راحتی نمی‌کنیم. این طور به نقاط ضعف و قوت‌مان پی می‌بریم و می‌توانیم بهترین توانایی‌های‌مان را پیدا کنیم.

۳. به قضاوت‌ها و اظهارنظرهای دیگران توجه نکنید، رؤیاهای بزرگ داشته باشید

در زندگی همیشه کسانی هستند که برای‌تان ساز مخالف بزنند و به مسیری که انتخاب کرده‌اید خرده بگیرند. فرقی نمی‌کند چه کاری انجام بدهید یا چه بگویید، گریزی از قضاوت‌ها و اظهارنظرهای دیگران نیست. این به خودتان برمی‌گردد که از این مسائل تأثیر بگیرید یا نه.

بیشتر مردم زمانی به دردسر می‌افتند که اجازه می‌دهند دیگران مسیر زندگی‌شان را تعیین کنند.

نباید تحت‌تأثیر صبحت‌های دیگران فکر کنید آرزوهای‌تان عجیب‌وغریب و غیرقابل‌دسترس هستند. به خودتان ایمان داشته باشید. استیو جابز می‌گفت:

«نگذارید صدای درون‌تان در قیل‌وقال اظهارنظرهای اطرافیان ناپدید شود. با شجاعت دنباله‌روی مسیری باشید که صدای درون و ادراک خودتان از این دنیا به شما دیکته می‌کنند. هیچ صدایی بهتر از این دو از آنچه آرزو دارید روزی به آن دست پیدا کنید شناخت ندارد. این‌ها مهم‌ترین راهنماهای ما در زندگی هستند.».

سرکوب آرزوها یا خواسته‌ها، اولین قدم در مسیری است که ما را به رضایت دادن به کمتر از آنچه خواسته بودیم می‌رساند.

از ریسک‌پذیری نترسید و رؤیاهای بزرگ داشته باشید. تنها کسی که شما را از پیشرفت بازمی‌دارد، خودتان هستید. پس از سر راه خود ایده‌آل‌تان کنار بروید و بگذارید بال‌وپر بگیرد.

حتی موفق‌ترین انسان‌هایی که پا به این کرهٔ خاکی گذاشتند هم هنگام برداشتن قدم‌های اول، به خاطر اهداف رؤیایی و بزرگ‌شان از تمسخر دیگران در امان نبودند. آیا این مسئله آن‌ها را دلسرد کرد؟ نه. شما را هم نباید دلسرد کند.

۴. حرف‌های درونی‌تان را به چالش بکشید

به چالش کشیدن حرف‌های درونی برای اینکه در شلوغی های زندگی غرق نشویم

برای ایجاد تغییرات مهم در زندگی، باید از این عادت که همیشه خودمان باشیم کمی فاصله بگیریم. باید حرف‌های درونی‌مان را به چالش بکشیم. کسی که دائما با خودش می‌گوید «من خودم را گم کرده‌ام» یا «من اصلاح‌نشدنی هستم»، بر همین اساس زندگی خواهد کرد و به آنچه دوست دارد نمی‌رسد.

این حرف‌های درونی ریشه در حالت پیشفرض مغز دارند. این حالت پیشفرض، مهم‌ترین عامل تأثیرگذار بر حرف‌های درونی و چندوچون آن‌ها است. نگرانی راجع به اتفاقات آینده یا آنچه دیگران فکر می‌کنند هم مرتبط با همین حالت پیشفرض است.

وقتی در زندگی احساس سردرگمی می‌کنیم، به‌سادگی می‌توان گرفتار ذهنیتی شد که در آن پذیرفتن چیزهایی که ازشان راضی نیستیم و خوشحال‌مان نمی‌کنند، مجاز است. این احساس «سردرگمی» اگر طولانی شود، ممکن است آن را به عنوان واقعیت اجتناب‌ناپذیر زندگی‌مان قبول کنیم.

حرف‌های درون‌تان چگونه هستند؟ اگر مدام از درون‌تان حرف‌های منفی سر بر می‌آورد، امیدتان را از دست ندهید. راهکارهایی برای تغییر شرایط و کنار گذاشتن باورهای تخریب‌کننده وجود دارد. باورهایی که امکان حرکت رو به جلو و میل به تغییر را از ما می‌گیرند.

یکی از این راهکارها می‌تواند تکرار کردن روزانهٔ جملات تأییدکننده‌ای باشد که حاکی از امکان تغییر دادن شرایط فعلی زندگی باشند. تجربهٔ روان‌شناس‌ها نشان داده است با استفاده از این جملات می‌توان افکار منفی را دور کرد و کمتر گرفتار تجربه‌های ناخوشایند گذشته شد.

حرف‌های درونی منفی را باید با حرف‌های مثبت جایگزین کرد. در این صورت می‌توانیم شرح حال سازنده‌تری دربارهٔ اینکه واقعا چه کسی هستیم و چه توانایی‌هایی داریم از خودمان بشنویم.

بعد از بیدار شدن اولین کاری که انجام می‌دهید تکرار جمله‌ای شبیه به این باشد: «من سردرگم نیستم. من در مسیری برای تحول حرکت می‌کنم.».

اگر با آن احساس راحتی نمی‌کنید، متناسب با سلیقهٔ خودتان جملهٔ دیگری بسازید. هر وقت احساس سردرگمی به سراغ‌تان آمد، با تکرار این جمله از شاخ وبرگ گرفتن آن جلوگیری کنید.

سخن پایانی

زندگی گاهی سخت و طاقت‌فرسا می‌شود. گریزی نیست و این ماهیت زندگی است. این سختی می‌تواند ما را سردرگم کند. اما فراموش نکنید که سردرگمی لزوما چیز بدی نیست. کسی که احساس سردرگمی پیدا می‌کند، می‌خواهد اولویت‌هایش را مجددا ارزیابی کند و این ارزیابی می‌تواند نتایج بسیار خوبی داشته باشد.

به آن به چشم فرصتی نگاه کنید که امکان شروعی فصلی تازه در زندگی را برای‌تان فراهم می‌کند. فصلی که منجر به ساختن زندگی، آن طور که آرزویش را دارید می‌شود. هِنری دیوید ثورو، شاعر و فیلسوف آمریکایی قرن نوزدهم زمانی می‌گفت:

«تا زمانی که احساس سردرگمی به سراغ‌مان نیاید، مسیر منتهی به شناخت و درک بهتر خودمان آغاز نمی‌شود.».

اگر این ذهنیت را داشته باشیم، گم شدن در شلوغی‌های زندگی تبدیل به بهترین اتفاق زندگی‌مان می‌شود. برای چشیدن طعم واقعی زندگی نیازی به دانستن جواب تمام سؤال‌های‌تان ندارید. نگرانی را کنار بگذارید و زندگی کنید.

برای رها شدن از آنچه اکنون هستید و تبدیل شدن به آنچه آرزویش را دارید آماده‌اید؟ پس به صدای درون‌تان ایمان بیاورید. همه چیز همان طور خواهد شد که شما می‌خواهید. مطمئن باشید از پسش برخواهید آمد.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.